تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:20 | نويسنده : K

 

 

وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها را میخورد ،


وقتی می میرد ... مورچه ها اورا میخورند !


زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند .....


در زندگی هیچ کسی را تحقیر نکنید ،


آزار ندهید....


شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد ،


زمان از شما قدرتمند تر است !!!


یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد.....


اما وقتی زمانش برسد ... فقط یک چوب کبریت برای


سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...


پس خوب باشید و خوبی کنید..................... .



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:14 | نويسنده : K

 کسی که غرور دارد حاضر است گم شود ولی راه را از کسی نپرسد!

 

تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:11 | نويسنده : K

 توجه توجه



 

زندگی زنگ تفریحی کوتاه است
 


 

یادمان باشد زنگ بعد حساب داریم
 


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 19:25 | نويسنده : K

 جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردر گمی

سرعت گیر هایی بنام دوستان

چراغ قرمز هایی بنام دشمنان

چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای بنام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد . . .


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 19:3 | نويسنده : K



با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت . . .


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 10:7 | نويسنده : K

 

 

 

 یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:

 

 
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"**

 

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد

 

و یکی از آنها را باز کرد؛

 

مرد نگاهی به داخل انداخت.

 

درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت

 

که روی آن یک ظرف خورش بود؛

 

و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!** **

 

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.

 

به نظرقحطی زده می آمدند..

 

آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند

 

که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود

 

و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را

 

داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.

 

اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..**

 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.

 

خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"**  **

 

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.

 

آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد

 

با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!**

 

افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند،

 

ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.

 

مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"**  **

 

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد!

 

می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند،
 

در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"**  **

تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 9:58 | نويسنده : K

 

 

 

 

 شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.

 

 


در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،

 

 

که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

 


استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

 


شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم،

 

 

و برخورداری از لطف خداوند!

 

 


استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟

 

 


شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

 

 


استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟

 

 


شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛

 

 

برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

 

 


استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند،

 

 

آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟

 

 


شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ،

 

 

برای خود، تصور کنم!

 

 


استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟

 

 

آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

 

 


شاگرد گفت : نه هرگز استاد،

 

 

مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!

 

 


استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!

 

 


همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

 

 


تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی

 

 


تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

 

 


خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!

 

 


او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،


نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!


تاريخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 17:25 | نويسنده : K

 

 

 

 

هرشب بدون هیچ اطمینانی از بیدار شدنمان

 

به تخت خواب میرویم.....

اما با اینحال برای فردا برنامه میریزیم

این یعنی امید!!!...



تاريخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 17:6 | نويسنده : K

 پدرم گفت :

مردم ۲ نوع هستند

بخشنده و گیرنده

 

گیرنده ها بهتر میخورند

اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .