هــــدف
تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 9:58 | نويسنده : K

 

 

 

 

 شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.

 

 


در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،

 

 

که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

 


استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

 


شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم،

 

 

و برخورداری از لطف خداوند!

 

 


استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟

 

 


شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

 

 


استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟

 

 


شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛

 

 

برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

 

 


استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند،

 

 

آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟

 

 


شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ،

 

 

برای خود، تصور کنم!

 

 


استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟

 

 

آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

 

 


شاگرد گفت : نه هرگز استاد،

 

 

مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!

 

 


استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!

 

 


همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

 

 


تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی

 

 


تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

 

 


خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!

 

 


او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،


نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: