تاريخ : دو شنبه 25 آذر 1392 | 22:0 | نويسنده : K

 

زیباترین عکسها در اتاق تاریک ظاهر میشوند 


پس هروقت در قسمت تاریکی از زندگی ات قرار گرفتی


بدان خدا میخواهد یک تصویر زیبا از تو بسازد
 

تاريخ : دو شنبه 25 آذر 1398 | 19:31 | نويسنده : K


سلام


خوش اومدین


توجه:کامنتهای تبلیغاتی تایید نمیشوند


تاريخ : چهار شنبه 29 آبان 1392 | 14:39 | نويسنده : K

 

مهدی جان

 

چه رازیست در پس حصار این فاصله ها


که اینگونه مرا دلتنگ دیدارت میکند

 


تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 17:53 | نويسنده : K


یاد دارم در غروبی سرد سرد      می گذشت از کوچه ما دوره گرد


 

داد می زد کهنه قالی می خرم         دسته دوم جنس عالی می خرم


کاسه و ظرف و سفالی می خرم        گر نداری کوزه خالی می خرم


اشک در چشمان بابا حلقه بست      عاقبت آهی کشید بغضش شکست


اول ماه است و نان در سفره نیست       ای خدا شاکر شدم از زندگیت

 

 

بوی نان تازه هوشش برده بود              اتفاقا مادرم هم روزه بود

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید       گفت آقا سفره خالی می خرید؟ 

تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392 | 16:57 | نويسنده : K

 

مراقب باش !

 

وقتی سوار بر تاب زندگی شدی،

دست روزگار هلت می دهد؛

ولی قرار نیست تو بیفتی!

اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،

اوج می گیری...به همین سادگی...!


 

 


تاريخ : یک شنبه 24 شهريور 1392 | 9:54 | نويسنده : K

 

 هیچکس با بخشیدن کوچک نمی شود



وگرنه خداوند انقدر بزرگ نبود ...


تاريخ : یک شنبه 10 شهريور 1392 | 11:1 | نويسنده : K

 

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)
 
 مانند پرنده باش 
 

که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید
 

 و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،

 
اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد 

 
زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.
 
Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

تاريخ : شنبه 9 شهريور 1392 | 10:12 | نويسنده : K

 

 
 
     زندگی كن...


حتی اگر بهترین هایت را از دست داده ای


زیرا این زندگی كردن است كه 


بهترین های دیگر را برایت می سازد..
 
 
 
 

تاريخ : چهار شنبه 6 شهريور 1392 | 10:3 | نويسنده : K

 ارزشــمند ترین مـــکان ها در دنیا:

 
 
 
در فکــــــر کسی ...
 
 

در قلـــــــب کــــسی ....



در دعـــــای کسی ....


تاريخ : چهار شنبه 6 شهريور 1392 | 9:49 | نويسنده : K

 

 تو كلاس درس خدا:


اونی كه ناله میكنه رد میشه.



اونی كه صبر میكنه قبول میشه.
 

اما اونی كه شكر میکنه شاگرد ممتاز میشه!
 

بیا شاگرد ممتاز باشیم.....

تاريخ : سه شنبه 5 شهريور 1392 | 11:1 | نويسنده : K

 


زنــــــــــــــــــــــدگیــــــــــ
 

شـــــــــبیه یکـــــــــ رویــــــای شـــــیرینــــــ استـــــــــــــ
 

کـــــــــــه
 

یکبــــــــــار اتفــــــــــاقــــ می افـــــــــــــتد 

 
و هـــــــرگز تکـــــــــــــــرار نمیـــــــــــــــــــــشودــ

تاريخ : یک شنبه 13 مرداد 1392 | 19:33 | نويسنده : K

 

 
خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا


 زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را،


 یکی آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها ...

 
جملاتی زیبا و پرمعنا از بزرگان عالم...1

تاريخ : جمعه 4 مرداد 1392 | 12:18 | نويسنده : K

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

چهار چیز است که نمیتوان آن‌ها را بازگرداند

 

سنگ … پس از رها کردن!


حرف … پس از گفتن!


موقعیت… پس از پایان یافتن!


و زمان … پس از گذشتن!

 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید


تاريخ : جمعه 4 مرداد 1392 | 12:8 | نويسنده : K

 

 

سه چیز را با احتیاط بردار :                       قدم ، قلم ، قسم

سه چیز را پاک نگه دار :                           جسم ، لباس ، خیال


از سه چیز خود را نگهدار :                        افسوس ، فریاد ، نفرین کردن


سه چیز را بکار بگیر :                              عقل ، همت ، صبر


اما سه چیز را آلوده نکن :                           قلب ، زبان ، چشم


و سه چیز را هیچوقت فراموش نکن :           خدا ، مرگ ، دوست

 

 

  


تاريخ : جمعه 4 مرداد 1392 | 11:45 | نويسنده : K

 

 

صــــــــــداقت

 

نـــخستین فـــــصل دفــــــتر دانـــــایی اســـت


تاريخ : یک شنبه 5 خرداد 1392 | 11:17 | نويسنده : K

 

 

 

 صداقت تنها امتحانی است که نمیشود در آن تقلب کرد . . .

 

تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 | 13:57 | نويسنده : K

 یک جمله زیبا از طرف خدا :

 
 

 

 قبل از خواب دیگران را ببخشید و من قبل از اینکه بیدار شوید ، 

 

 

شما را بخشیده ام 


تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 | 17:53 | نويسنده : K

 آدمهایی که بارها و بارها شما را می آزارند مانند کاغذ سمباده هستند



آنها شما را می خراشند و آزار می دهند




اما در نهایت شما صیقلی و براق خواهید شد و آنها مستهلک و فرسوده . . .

 

تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 | 13:52 | نويسنده : K

 اسرار و رموز خوشبختی در این است :

 

 

از آنچه که از دنیا گذشته ، برای آنچه باقی مانده است عبرت بگیرید . . .

 

 

امام علی(ع)


تاريخ : چهار شنبه 1 خرداد 1392 | 10:15 | نويسنده : K

 زندگی


منشوری است دوار ،


که پرتو پر شکوه خلقت با رنگها ی بدیع و دل فریبش آن را


خیال انگیز ،


پر شور و زیبا گردانیده است .


تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:20 | نويسنده : K

 

 

وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها را میخورد ،


وقتی می میرد ... مورچه ها اورا میخورند !


زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند .....


در زندگی هیچ کسی را تحقیر نکنید ،


آزار ندهید....


شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد ،


زمان از شما قدرتمند تر است !!!


یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد.....


اما وقتی زمانش برسد ... فقط یک چوب کبریت برای


سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...


پس خوب باشید و خوبی کنید..................... .



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:14 | نويسنده : K

 کسی که غرور دارد حاضر است گم شود ولی راه را از کسی نپرسد!

 

تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | 20:11 | نويسنده : K

 توجه توجه



 

زندگی زنگ تفریحی کوتاه است
 


 

یادمان باشد زنگ بعد حساب داریم
 


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 19:25 | نويسنده : K

 جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردر گمی

سرعت گیر هایی بنام دوستان

چراغ قرمز هایی بنام دشمنان

چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای بنام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد . . .


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 19:3 | نويسنده : K



با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت . . .


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 10:7 | نويسنده : K

 

 

 

 یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:

 

 
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"**

 

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد

 

و یکی از آنها را باز کرد؛

 

مرد نگاهی به داخل انداخت.

 

درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت

 

که روی آن یک ظرف خورش بود؛

 

و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!** **

 

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.

 

به نظرقحطی زده می آمدند..

 

آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند

 

که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود

 

و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را

 

داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.

 

اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..**

 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.

 

خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"**  **

 

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.

 

آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد

 

با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!**

 

افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند،

 

ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.

 

مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"**  **

 

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد!

 

می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند،
 

در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"**  **

تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 9:58 | نويسنده : K

 

 

 

 

 شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.

 

 


در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،

 

 

که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

 


استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

 


شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم،

 

 

و برخورداری از لطف خداوند!

 

 


استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟

 

 


شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

 

 


استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟

 

 


شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛

 

 

برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

 

 


استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند،

 

 

آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟

 

 


شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ،

 

 

برای خود، تصور کنم!

 

 


استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟

 

 

آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

 

 


شاگرد گفت : نه هرگز استاد،

 

 

مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!

 

 


استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!

 

 


همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

 

 


تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی

 

 


تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

 

 


خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!

 

 


او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،


نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!


تاريخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 17:25 | نويسنده : K

 

 

 

 

هرشب بدون هیچ اطمینانی از بیدار شدنمان

 

به تخت خواب میرویم.....

اما با اینحال برای فردا برنامه میریزیم

این یعنی امید!!!...



تاريخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 17:6 | نويسنده : K

 پدرم گفت :

مردم ۲ نوع هستند

بخشنده و گیرنده

 

گیرنده ها بهتر میخورند

اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .


تاريخ : پنج شنبه 22 فروردين 1392 | 20:24 | نويسنده : K


روزی 
فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت 
قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی 
نگاهی به فرشته انداخت و فرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم، به زمین برو و با 
ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور. 

 

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای 
بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت. سالها روی زمین به دنبال با 
ارزشترین چیز دنیا گشت.......


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 19 فروردين 1392 | 16:53 | نويسنده : K

     به خــــــاطر بسپار:


     همراهـــی خــــدا با انــــسان


                          مثــل


               نـــفس کشیدن است:


                 آرام، بی صدا، همیـــشگی


تاريخ : دو شنبه 19 فروردين 1392 | 16:39 | نويسنده : K

 زنـــدگی دفتـــری از خــــاطره هاســـت

 

یک نفر در دل شب،یک نفر در دل خاک

 

یک نــفر هــــمدم خوشـــبختیهاســت

 

یک نـــفر همــسفر سخـتـــیهاســــت

 

چشـــم بــاز کنیــم عمرمـــان میـــگذرد

 

مـــــا هــمه همـــــسفر رهــگـــذریــم

 

آنچه باقیست فقــط خاطــــره هاســت


تاريخ : شنبه 17 فروردين 1392 | 19:33 | نويسنده : K

  از تصادف جان سالم بدر برده بود


و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است


و خدا همچنان لبخند می زد . . .


تاريخ : شنبه 17 فروردين 1392 | 19:27 | نويسنده : K

وقتی شما در حال حمل قرآن هستید؛


شیطان دچار درد شدید در سر میشود


و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

تاريخ : پنج شنبه 15 فروردين 1392 | 11:17 | نويسنده : K

 

 

 

زندگی تفسیر سه کلمه است

 

 

 

 

       خندیدن،

 

 

 

 

           بخشیدن،

 

 

 

                فراموش کردن

 

        پس بخند و ببخش و فراموش کن!


تاريخ : چهار شنبه 14 فروردين 1392 | 16:28 | نويسنده : K


پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .


همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند :

عجب بد شانسی ای آوردی .

پیرمرد جواب داد :

" بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت .

این بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند :

" عجب خوش شانسی آوردی !"

اما پیرمرد جواب داد :

" خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست .

باز همسایگان گفتند :

" عجب بد شانسی آوردی ؟ "

و این بار هم پیرمرد جواب داد :

" بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "

در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .

"خوش شانسی ؟

بد شانسی ؟

کسی چـــه میداند ؟"


تاريخ : چهار شنبه 14 فروردين 1392 | 16:15 | نويسنده : K

 

در آخرين روز ترم پاياني دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگيني را داخل كلاس درس آورد . وقتي كه كلاس رسميت پيدا كرد استاد يك ليوان بزرگ شيشه اي از جعبه بيرون آورد و روي ميز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل ليوان انداخت. آنگاه از دانشجويان كه با تعجب به او نگاه مي كردند ، پرسيد : آيا ليوان پر شده است؟ همه گفتند بله پر شده است .
استاد مقداري سنگ ريزه را از جعبه برداشت و آن ها را روي قلوه سنگ هاي داخل ليوان ريخت . بعد ليوان را كمي تكان داد تا ريگ ها به درون فضا هاي خالي بين قلوه سنگ ها بلغزند . سپس از دانشجويان پرسيد : آيا ليوان پر شده است ؟ همگي پاسخ دادند : بله پر شده است .
استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشتي شن را برداشت و داخل ليوان ريخت . ذرات شن به راحتي فضاهاي كوچك بين قلوه سنگ ها و ريگ ها را پر كردند . استاد يك بار ديگر از دانشجويان پرسيد : آيا ليوان پر شده است ؟ دانشجويان همصدا جواب دادند : بله پر شده
است .
استاد از داخل جعبه يك بطري آب برداشت و آن را درون ليوان خالي كرد . آب تمام فضاهاي كوچك بين ذرات شن را هم پر كرد . اين بار قبل از اين كه استاد سوالي بكند دانشجويان با خنده فرياد زدند: بله پر شده.. بعد از آن كه خنده ها تمام شد استاد گفت : اين ليوان مانند شيشه عمر شماست و آن قلوه سنگ ها هم چيزهاي مهم زندگي شما مثل سلامتي ، خانواده ، فرزندان و دوستانتان هستند . چيزهايي كه اگر هر چيز ديگري را از دست داديد و فقط اينها برايتان باقي ماندند هنوز هم زندگي شما پر است .
استاد نگاهي به دانشجويان انداخت و ادامه داد : ريگ ها هم چيزهاي ديگري هستند كه در زندگي مهمند . مثل شغل ، ثروت ، خانه و ذرات شن هم چيزهاي كوچك و بي اهميت زندگي هستند . اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل ليوان بريزيد ، ديگر جايي براي سنگها و ريگها باقي نمي ماند . اين وضعيت در مورد زندگي شما هم صدق مي كند .

 


تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392 | 18:1 | نويسنده : K

 خدایم را دوست دارم 

            و با وفاتر از او کسی را سراغ ندارم

                                  شاید;

               به رسم همین وفاداریست که

                  عزیزانم را به او میسپارم!!!


تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392 | 17:56 | نويسنده : K

 خوشبختی در سه جمله است:

      تجربه دیروز

          استفاده از امروز

                     امید به فردا

ولی با سه جمله ی دیگر زندگیمان را تباه میکنیم:

     حسرت دیروز

            اتلاف امروز

                  ترس از فردا


تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392 | 17:54 | نويسنده : K

 حکایت جالبی ست .

فراموش شدگان ,

فراموش کنندگان را ,

هرگز فراموش نمیکنند 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد